تجديد حيات ايران پس از اسلام
تجديد حيات ايران پس از اسلام
تجديد حيات ايران پس از اسلام
نويسنده : آنتوني بلک
ترجمه محمد حسين وقار
ترجمه محمد حسين وقار
با فروپاشي خلافت عباسيان، دولتهاي کوچکي در مناطق مختلف پديدار و جانشين آن گشت. تا اواخر قرن دهم، سه قدرت جهاني تاسيس شد که دو تاي آن، شيعي بود: غزنويان در شرق، آل بويه در مرکز، و فاطميان در غرب. از اين به بعد، دارالسلام يک نظام ايالتي، با شاکله هاي بي ثبات، مرزهاي دائم التغيير و جنبش هاي ضد حکومتي قوي ايالتي بود. گروههاي ديني اصلي (شامل سني، شيعه اسماعيليه و شيعه اماميه) از منظر سرزميني تعريف نشده بودند. سلسله هاي شيعي ايفاگر نقشي عمده در اين دوره، بر جمعيتي اساساً سني حکومت مي کردند. و هر فرقه درصدد گرواندن ديگران به راه راست بود.
ارتباط کمي ميان مرزها و مليت ها وجود داشت؛ اغلب دولتها از آميزه اي از اقوام و قبايل تشکيل شده بود. حکمراني اقليت قومي يا قبيله اي، مانند ديلميان، آل بويه يا غزنويان بر مناطق، پديده اي عادي بود. در نظام بين المللي، قدرتهاي شيعي، مانند آل بويه (غرب ايران، عراق) فاطميان (مصر)، حمدانيان (سوريه، کاپادوکيه) و قرمطيان (شمال شرقي عربستان)از يک سو، با قدرتهاي سني، مانند سامانيان (شرق ايران)، غزنويان (افغانستان، شمال غربي هند) و قراخانيان (يا ايلک خانان در آسياي مرکزي) در شرق، و اندلس (اسپانيا) در غرب، از سوي ديگر، در تعامل بودند. اسپانيا هرگز عباسيان را به رسميت نشناخته بود؛ اسپانيا تحت حکومت شاخه اي از امويان با عنوان امير قرار داشت تا آنکه عبدالرحمن خود را خليفه خواند (929 م). غزنويان و قراخانيان، پيروي از مذهب حنفي نسبتاً آسان گير را در پيش گرفتند. در هر دو جبهه داخلي و بين المللي، امکان تعارض ديني بالقوه وجود داشت.
فاطميان اسماعيلي و آل بويه ي امامي در امتداد خطي که از سوريه، حجاز و يمن مي گذشت، با يکديگر در تقابل بودند. آل بويه، گروههاي اسماعيليه را عاملان قدرت مخاصم تلقي مي کردند، و بسياري از آنان امام فاطمي را به رسميت نمي شناختند. محمود غزنوي (حکومت 1030 998م) با برخورداري از حمايت خليفه، پرچم دار تسنن سنت گرا بود. او به پاک سازي سرزمين خود از هسته هاي اسماعيليه، معتزله و رهبران تندر شيعه، و کمک به آرمان تسنن در جهت پيروزي افتخار مي کرد. محمود و ابراهيم، از حاکمان قراخاني (حکومت 68- 1052 م)، هر دو به مثابه قهرمانان اسلامي، نمونه شاهان صالح، تلقي مي شدند.
از سوي ديگر، آل بويه و فاطميان اغلب نسبت به اهل تسنن وديگر يکتاپرستان بردباري ديني از خود بروز مي دادند؛ اين رفتار تا حدودي بدان دليلي بود که همکيشانشان در اقليت بودند. رژيم فاطمي با تمام وجود اسماعيلي بود؛ اما درصدد گرواندن قهري ديگران نبود. در دوران ال بويه، دين امري خصوصي و اجتماعي بود. اين رژيمهاي شيعي، به خصوص آل بويه، با تأمين نظم سياسي بدون باز کردن پنجره اي به درون ارواح انسانها، جوشش انرژي فکري را تسهيل کردند.
قدرت دولتهاي جديد به ترکيب ارتش هاي قبيله اي (1) و سرباز بردگان(2) متکي بود؛ اينان، مهاجران يا اسرايي بودند که به اسلام گرويده و سپس در سرزمينهايي که مي بايست خدمت کنند، تحت آموزش قرار مي گرفتند. سلاطين و سلسله ها اهرمهاي قدرت را از طريق وفاداري شخصي گروههايي مشخص کنترل مي کردند؛ براي ارتش هايشان، اغلب به اقليت هاي قومي اتکا داشتند، حال آنکه در ديوانسالاري و تجارت به اقليت هاي ديني متمايل بودند.(3) رژيم محمود به ترکيب کوه نشينان مسلمان به عنوان قدرت نظامي، با دشت نشينان پنجاب هند به عنوان پرداخت کنندگان ثروتمند ماليات اتکا داشت. اين، نمونه اي از سياست تفرقه بينداز و حکومت کن بود. سرباز بردگان به دليل پيوند مبتني بر حمايت ويژه، وامدار حاکم بودند. وفاداري آنان نيز به حق الزحمه رضايت بخش بستگي داشت که آن نيز به نوبه خود به فتوحات جنگي متکي بود که غنائم جنگي را به صورت زمين، برده، ثروت و ارضاي جنسي به همراه داشت. بنابراين دولتهاي اسلامي با فشاري دائمي براي گسترش سرزمين خود روبرو بودند. غزنويان نخستين سلسله اي بود که از ميان سرباز بردگان برخاست. با اتکا به بردگان و اقليت هاي قومي يا ديني، حاکم مي توانست از منت جمعيت اکثريت و شبکه هاي اجتماعي آن، از جمله علما، اجتناب کند. نتيجه آن، ايجاد فاصله ميان حکومت و فرهنگ درباري آن و کل جمعيت بود.
نشانه ديگر جدايي دولت از جامعه، آن بود که اشراف زميندار عموماً فاقد قدرت نظامي يا نفوذ سياسي بودند. از نظر تئوري، همه زمينها به سلطان تعلق داشت. اين زمينها اغلب در ازاي خدمات نظامي به عنوان اِقطاع (تيول) توزيع مي شد؛ اما اين مالکيت موروثي نبود و امکان توزيع مجدد زمين در پي مرگ يا طرد متصرف يا تغيير سلطان وجود داشت. بدين ترتيب نظام فئودالي و نفوذ زمينداران به معناي دقيق کلمه وجود نداشت. هنگامي که اعيان محلي موروثي پديدار گشتند، آنان قدرتهاي محلي مرتبط با شبکه ديني بودند. بدين ترتيب، مسيري براي حرکت به سوي تشکيل دولت و توسعه قانون- همانند اروپا- وجود نداشت.
مالکيت جمعي طائفه بر رژيم با درگذشت سلطان آشکار مي گشت. اغلب سلسله ها در پي مبارزه براي جانشيني تضعيف مي شدند؛ برقراري قاعده اي قانوني براي جانشيني در برابر قانون شرعي اسلام و عرف قبيله اي، که ماترک را متساوياً ميان همه پسران تقسيم مي کرد، دشوار بود. اين شيوه، موجد رقابتهاي نظامي و سياسي مي شد که نتيجه آن حتي امحاي قدرت تواناترين حاکمان بود. حاکم جديد مي بايست سرمايه سياسي ارزشمندي را تنها براي تضمين جانشيني هزينه نمايد. بدين ترتيب بعد از مرگ عضدالدوله، قدرت آل بويه سريعاً افول نمود. سلسله هاي اسلامي عموماً تنها صد يا دويست سال دوام مي آوردند؛ (4) دليلي آن را ابن خلدون مطرح مي سازد. براي کسب جانشيني در درون طائفه صاحب سلسله، لازم بود يک بار ديگر نشان دهيد خدا با شماست. اين بدان معني بود که نياز به حمايت از طريق تلفيق موفقيت نظامي با نام نيک وجود داشت.
سلطان و طائفه حاکم (اعم از سني، اسماعيلي و امامي)، بر تبليغات شاه پرستانه مشترکي اتکا داشتند. طائفه صاحب سلسله با توسل به همه ابزارهاي موجود در فرهنگ مردمي، جوياي مشروعيت بود. مطالب زيادي درباره نياکان و دودمان با استفاده از منابع قبيله اي، اسلامي و شاهان ايراني ساخته مي شد. استفاده از انديشه هاي مشخصاً اسلامي تا حدودي به وابستگي هاي سلسله بستگي داشت. حاکم سني، به جاي ادعاي آنکه شخصاً رهبري ديندار است، در طلب تأييد از سلسله عباسي بود. تشريفات همراه از نظر نمادگرايي و تجليل متقابل، غني بود. سامانيان، که از بخارا بر مناطق کوهستاني شرق ايران و حوزه آمودريا حکومت مي کردند (999- 874)، به عنوان «امير» (5) قانع بودند. محمود غزنوي، خود را «يمين الدوله» (6) خواند، که اشاره آن به عباسيان بود؛ محمود گزارشهاي مفصلي از جهاد با هندوان، و گنجهاي گرانبها و بتهاي غارت شده آنان، براي خليفه فرستاد. او که بازوي سکولار تسنن در شرق بود، سالها به عنوان نمونه يک حاکم مسلمان مورد ستايش بود.
اين وضعيت موجب شکل گيري تدريجي تمايزي ميان دولت و دين گرديد. به گفته يکي از دبيران ايراني دستگاه غزنويان، دو قدرت مذکور، منفک و متکامل بودند: «خداوند متعال قدرتي را به پيامبران و قدرت ديگر را به شاهان عنايت فرموده، و تسليم در برابر اين دو قدرت و پذيرش راه راست را که خداوند تعيين نموده، بر مردم فرض ساخته است.» اين موضع به اظهارات پاپ گلاسيوس اول (Gelasius I)، در اواخر قرن پنجم، نزديک و به اظهارات بعدي در حوزه مسيحيت لاتين شبيه بود.
عضدالدوله که شيعه بود، مي خواست به رعاياي خود نشان دهد از حمايت اکثريت سني برخوردار است؛ بدين منظور در طلب رابطه اي خاص با خلافت عباسي برآمد. پس از ورود به بغداد (977م)، از سوي خليفه به حکومت منصوب گرديد؛ اما ميان حکومت که به عضدالدوله داده شد و دين تمايزي قائل شد: خليفه اعلام داشت: «از انتقال امور حکومت رعايا در شرق و غرب زمين به شما، به استثناي مايملک، ثروت و قصر خصوصي خود، خوشوقتم!»
ميراث ايران پيش از اسلام زبان و تصويري فراهم آورد که به وسيله آن فرماندهان مسلمان که در عين حال رئيس قبيله خود نيز بودند، مي توانستند ارتقاي خود را به پادشاهي مطلقه توجيه کنند. انديشه ملک بار ديگر مورد احترام قرار گرفت. به نوشته کتاب التاج، (7) فرمانروا مَلِک در جايگاهي ميان خدا و انسان قرار دارد؛ شيوه زندگي مردم عادي با شيوه زندگي فرمانروا متفاوت است: «رفاه مردم در تمکين و تسليم آنان است.» مولف کتاب با علاقه مندي مي کوشيد اهميت تشريفات درباري را به حامي محلي خود خاطر نشان سازد.
شخص سلطان و خصائل او کانون مشروعيت گرديد و از آن، به هر وسيله قابل تصور تجليل مي شد. سامانيان که خود را سلسله اي ايراني مي دانستند، در پذيرش فنون ديواني، زبان، رسوم و تشريفات ايراني عباسيان را پشت سر نهادند؛ اين بخشي از فرايند احياي کلي فرهنگ و اداب ايراني بود. غزنويان از سنتهاي حکومتي آنان اقتباس نمودند وخود به الگويي براي سلجوقيان تبديل شدند. غزنويان ابزار ايراني ديگري را براي اِعمال کنترل اجتماعي به وجود آوردند: «بريد»، که در عين حال يک سرويس پستي و اطلاعاتي بود. فرايند احياي حکومت ايراني در دوران آل بويه به اوج خود رسيد. عضدالدوله به رغم انزجار رعاياي خود، عنوان ايراني شاه شاهان يا شاهنشاه را اتخاذ نمود.
از اين زمان به بعد، مفهوم گروههاي اجتماعي (معمولاً چهار گروه و گاهي با بعض تغييرات در ترکيب آنها) در ادبيات جهان اسلام وسيعاً مقبول افتاد. اين، تعريف رايج از سازمان اجتماعي بود. برخلاف قياس ذاتي که نقشي مشابه در انديشه اروپايي ايفا نمود، اين تقسيم بندي لزوماً درجه بندي و طبقه بندي اجتماعي را تلويح نمي کند. به عبارت دقيق تر، نبايد اين نظر را باآرمان اسلامي برابري مسلمانان در برابر قانون مغاير بدانيم. اين تقسيمات مي تواند تنها اشاره اي به تقسيم کار در جامعه باشد؛ اما معمولاً مراتب اجتماعي از آن تلويح مي گرديد. کتاب التاج به شاه توصيه مي کرد از تماس با مردم عادي اجتناب ورزد؛ چه، شيوه آنان شيوه او نيست. تقسيم جامعه به «الخاصه» و «العامه» معمول شد، با اين تلويح که خواص مردمي برتر بودند. جامعه عثماني بر مبناي «عسکري» (8) و «رعايا» شکل گرفته بود؛ بدين ترتيب، تمايز ميان خواص و عوام به تقسيم کار ربط داده شده بود.
تلفيق انديشه هاي عربي- اسلامي و ايراني به وسيله ابن قتيبه (889- 828م) به اوج خود رسيد. نکته قابل ملاحظه آنکه ابن قتيبه خود سوابق درباري نداشت، بلکه از اهل سنت و ستايشگر ابن حنبل بود؛ کسي از او انتظار نداشت که براي ايجاد نوعي تلفيق، يا ابزار موافقت با انديشه هاي سلطنتي داراي منشأ غيراسلامي تلاش کند. ابن قتيبه قبل از عزيمت به بغداد و آغاز حيات ادبي درخشان خود، در مرو قاضي بود. او بيش از هر کس داستانهاي تاريخي و اخلاقي ايراني را به انديشه اسلامي وارد ساخت. اثر او با عنوان عيون الاخبار، آميزه ي وسيعي از گفته هاي اسلامي و ايراني بود، ترکيبي ميان تقواي اسلامي و فرهنگ درباري، و اين عمدي بود. او استفاده از فرهنگ هاي اخلاقي متفاوت را توجيه نمود: «تنها يک راه به سوي خدا وجود ندارد و آنچه خوب است، به نماز شب محدود نيست، بلکه راههاي بسياري به خداوند منتهي مي شود، و دروازه هاي خير کاملاً بازند. اگر چه اين کتاب در باب قرآن يا حديث نيست، اما راه منتهي به موضوعات داراي اهميت بسيار را نشان مي دهد، به سوي فضائل عالي راهنمايي مي کند، از فساد اخلاقي ممانعت و شر را طرد مي سازد.»
ابن قتيبه انديشه چهار گروه اجتماعي متمايز را که ترکيب و روابط آنها را زيرکانه تغيير داده بود، تکرار کرد: (1) علما که حاملان دين اند، (2) سپاهيان که حافظان اريکه قدرت اند، (3) نويسندگان که زينت مُلک اند، (4) کشاورزان که آبادگران زمين اند. اين تقسيم بندي بر طبيعت کارکردي طبقه بندي تأکيد داشت: هر گروه نقش خود را ايفا مي نمايد. کشاورزان اگرچه آخرين طبقه در توالي طبقات بودند، اما طبقه اي از آن خود يافتند. اهميت کشاورزي به رسميت شناخته شد: «با کشتگران به مهرباني رفتار کنيد؛ مادام که آنان فربه اند شما فربه مي مانيد!»
مفهوم باستاني ايراني ديگري که در اين زمان نخستين بار در ادبيات اسلامي ظاهر گشت، يعني «دايره قدر»، موجب تقويت اين ديدگاه کارکردي در قبال ساختار اجتماعي و سياسي شد: «بدون انسان، قانوني وجود ندارد و بدون مال، انسان بقايي نخواهد داشت و بدون کشت و زرع، مالي وجود نخواهد داشت، و بدون عدالت و حکومت خوب، کشت و زرعي وجود نخواهد داشت». ابن قتيبه نيز به گفتاري اشاره مي کند که مبين همين نکته است: «رابطه ميان اسلام، حاکم و مردم مانند رابطه ميان خيمه، تيرک، طناب و ميخ است. خيمه اسلام است، تيرک حاکم، طناب و ميخ مردم. سعادت... هر يک از اينها به سعادت ديگري متکي است.» اين هر دو گفته، اتکاي متقابل را تأکيد و رابطه متقابل آنها را توصيه مي کند.
در ارتباط با دولت، ابن قتيبه ناخواسته ناسازگاري فرهنگ ايراني و عربي را آشکار ساخت. او کلاً حکومت را شريک دين مي داند که يادآور اين مثل است که: «مِلک و دين همزادند؛ هيچيک از ديگري بي نياز نيست». حکومت جزء لازمي از نظم اجتماعي است: «در جايي که در آن اين پنج چيز وجود ندارد، اقامت مکن: حاکم قوي، قاضي عادل، بازار با ثبات، پزشک دانا، رودخانه جاري.» از سوي ديگر ابن قتيبه در ارتباط با کراهت پرهيزکارانه اهل حديث از حکومت، نقل کرد: «مردم طبيعتاً نسبت به حکومت بيزارترند؛ خدمت حکومتي، تعهدي خطرناک است که براي حفظ آبروي خود، بايد در صورت امکان از آن اجتناب کرد!»
بيشتر نصايح ابن قتيبه درباره چگونگي اداره امور رعايا بود. به رابطه حاکم- محکوم در عين حال از منظر عملي و اخلاقي مي نگرد، و کشورداري ايراني را با اخلاق اسلامي درهم مي آميزد: «محبت رعاياي خود را جلب کن، از مهرباني و نه از زور استفاده کن؛ مي تواني بر بدن آنان حکومت کني، اما تنها با محبت مي تواني به قلب آنان راه يابي. همان طور که ايرانيان گفتند: آن فرمانروايي امور را بهتر اداره مي کند که بدن رعاياي خود را از طريق قلبشان به اطاعت وادارد. فرمانروا بايد مانند يک خليفه خوب، با بيماران مسلمان ديدار کند، در خاک سپاري آنان حاضر باشد، در را مقابل آنان باز کند، و خود را به تدبير امور آنان مشغول سازد؛ زيرا او يکي از آنان است، جز آنکه خدا وظيفه شاق تري را برعهده او نهاده است.» از سوي ديگر، ابن قتيبه يک پند فارسي را به شکل حديث نقل مي کند: «بهترين مردمان را با محبت، مردم عادي را با آميزه اي از محبت و ترس، مردم دون را با ترس اداره کن.» اين نحوه در کنار هم قرار دادن کشورداري و تقوا شيوه خاص اندرزنامه ها گرديد.
بدين ترتيب فرهنگ سياسي جهان اسلام به تدريج نيمه ايراني مي شد. انديشه تقسيم بندي چهارگانه اجتماع مبتني بر اختلاف وظائف مردم، تا قرن نوزدهم رايج بود که به يک اندازه به وسيله انديشه هاي اروپايي و در نتيجه احياي اسلام مردود گرديد. بدين ترتيب نابرابري در کُنه فلسفه اجتماعي قرار داشت: گرايش به سلطنت موروثي، در عين حال قبيله گرايي و عقيده اسلامي را مردود ساخته بود. اين نمونه اي از وضعيتي بود که در آن مغلوب غالب را تحت کنترل خود درمي آورد.(9) انديشه طبقات ثابت اجتماعي در جامعه، انديشه اي جديد بود و با ديدگاه قرآني که کرامت انسان به درجه تقوا و علم اوست، و اعتقاد نوقبيله اي به تواناييهاي رزمي يا روحاني فرد، در تضاد بود؛ اما هيچيک از معلمان اخلاق، چيزي در مخالفت با آن نگفت!
تعليل آن احتمالاً اين است که ضرورتش را براي نظم اجتماعي و بنابراين صلح احساس مي کردند. تمايز ميان خواص و عوام تقريباً مشابه تمايز موجود در جامعه اروپا بود: ميان آنان که مي جنگيدند و آنان که کار مي کردند، يا رابطه اي فئودالي؛ طبقه بندي چهارگانه در عين حال سربازان و کشتکاران را در برمي گرفت. معادل يوناني- اروپايي اش، قياس ذاتي بود که در آن بخشهاي جداگانه جامعه صريحاً طبقه بندي شده بودند. مي توان استدلال نمود که اين نابرابري ذاتاً در شکل موجود فلاحتي توليد وجود داشت. سرباز زميندار به شاهي کوچک تبديل شده بود. دولتهايي که در حوزه امپراتوري سابق ايران جانشين عباسيان شدند، به انتقال سنت ايراني به دولتهاي اسلامي آينده کمک کردند. اين وضعيت، به تعيين نحوه نگرش مقامات دولتي و مردم عادي به اقتدار سياسي، و در همان حد، به نظام طبقاتي کمک کرد.
ارتباط کمي ميان مرزها و مليت ها وجود داشت؛ اغلب دولتها از آميزه اي از اقوام و قبايل تشکيل شده بود. حکمراني اقليت قومي يا قبيله اي، مانند ديلميان، آل بويه يا غزنويان بر مناطق، پديده اي عادي بود. در نظام بين المللي، قدرتهاي شيعي، مانند آل بويه (غرب ايران، عراق) فاطميان (مصر)، حمدانيان (سوريه، کاپادوکيه) و قرمطيان (شمال شرقي عربستان)از يک سو، با قدرتهاي سني، مانند سامانيان (شرق ايران)، غزنويان (افغانستان، شمال غربي هند) و قراخانيان (يا ايلک خانان در آسياي مرکزي) در شرق، و اندلس (اسپانيا) در غرب، از سوي ديگر، در تعامل بودند. اسپانيا هرگز عباسيان را به رسميت نشناخته بود؛ اسپانيا تحت حکومت شاخه اي از امويان با عنوان امير قرار داشت تا آنکه عبدالرحمن خود را خليفه خواند (929 م). غزنويان و قراخانيان، پيروي از مذهب حنفي نسبتاً آسان گير را در پيش گرفتند. در هر دو جبهه داخلي و بين المللي، امکان تعارض ديني بالقوه وجود داشت.
فاطميان اسماعيلي و آل بويه ي امامي در امتداد خطي که از سوريه، حجاز و يمن مي گذشت، با يکديگر در تقابل بودند. آل بويه، گروههاي اسماعيليه را عاملان قدرت مخاصم تلقي مي کردند، و بسياري از آنان امام فاطمي را به رسميت نمي شناختند. محمود غزنوي (حکومت 1030 998م) با برخورداري از حمايت خليفه، پرچم دار تسنن سنت گرا بود. او به پاک سازي سرزمين خود از هسته هاي اسماعيليه، معتزله و رهبران تندر شيعه، و کمک به آرمان تسنن در جهت پيروزي افتخار مي کرد. محمود و ابراهيم، از حاکمان قراخاني (حکومت 68- 1052 م)، هر دو به مثابه قهرمانان اسلامي، نمونه شاهان صالح، تلقي مي شدند.
از سوي ديگر، آل بويه و فاطميان اغلب نسبت به اهل تسنن وديگر يکتاپرستان بردباري ديني از خود بروز مي دادند؛ اين رفتار تا حدودي بدان دليلي بود که همکيشانشان در اقليت بودند. رژيم فاطمي با تمام وجود اسماعيلي بود؛ اما درصدد گرواندن قهري ديگران نبود. در دوران ال بويه، دين امري خصوصي و اجتماعي بود. اين رژيمهاي شيعي، به خصوص آل بويه، با تأمين نظم سياسي بدون باز کردن پنجره اي به درون ارواح انسانها، جوشش انرژي فکري را تسهيل کردند.
قدرت دولتهاي جديد به ترکيب ارتش هاي قبيله اي (1) و سرباز بردگان(2) متکي بود؛ اينان، مهاجران يا اسرايي بودند که به اسلام گرويده و سپس در سرزمينهايي که مي بايست خدمت کنند، تحت آموزش قرار مي گرفتند. سلاطين و سلسله ها اهرمهاي قدرت را از طريق وفاداري شخصي گروههايي مشخص کنترل مي کردند؛ براي ارتش هايشان، اغلب به اقليت هاي قومي اتکا داشتند، حال آنکه در ديوانسالاري و تجارت به اقليت هاي ديني متمايل بودند.(3) رژيم محمود به ترکيب کوه نشينان مسلمان به عنوان قدرت نظامي، با دشت نشينان پنجاب هند به عنوان پرداخت کنندگان ثروتمند ماليات اتکا داشت. اين، نمونه اي از سياست تفرقه بينداز و حکومت کن بود. سرباز بردگان به دليل پيوند مبتني بر حمايت ويژه، وامدار حاکم بودند. وفاداري آنان نيز به حق الزحمه رضايت بخش بستگي داشت که آن نيز به نوبه خود به فتوحات جنگي متکي بود که غنائم جنگي را به صورت زمين، برده، ثروت و ارضاي جنسي به همراه داشت. بنابراين دولتهاي اسلامي با فشاري دائمي براي گسترش سرزمين خود روبرو بودند. غزنويان نخستين سلسله اي بود که از ميان سرباز بردگان برخاست. با اتکا به بردگان و اقليت هاي قومي يا ديني، حاکم مي توانست از منت جمعيت اکثريت و شبکه هاي اجتماعي آن، از جمله علما، اجتناب کند. نتيجه آن، ايجاد فاصله ميان حکومت و فرهنگ درباري آن و کل جمعيت بود.
نشانه ديگر جدايي دولت از جامعه، آن بود که اشراف زميندار عموماً فاقد قدرت نظامي يا نفوذ سياسي بودند. از نظر تئوري، همه زمينها به سلطان تعلق داشت. اين زمينها اغلب در ازاي خدمات نظامي به عنوان اِقطاع (تيول) توزيع مي شد؛ اما اين مالکيت موروثي نبود و امکان توزيع مجدد زمين در پي مرگ يا طرد متصرف يا تغيير سلطان وجود داشت. بدين ترتيب نظام فئودالي و نفوذ زمينداران به معناي دقيق کلمه وجود نداشت. هنگامي که اعيان محلي موروثي پديدار گشتند، آنان قدرتهاي محلي مرتبط با شبکه ديني بودند. بدين ترتيب، مسيري براي حرکت به سوي تشکيل دولت و توسعه قانون- همانند اروپا- وجود نداشت.
دولت
مالکيت جمعي طائفه بر رژيم با درگذشت سلطان آشکار مي گشت. اغلب سلسله ها در پي مبارزه براي جانشيني تضعيف مي شدند؛ برقراري قاعده اي قانوني براي جانشيني در برابر قانون شرعي اسلام و عرف قبيله اي، که ماترک را متساوياً ميان همه پسران تقسيم مي کرد، دشوار بود. اين شيوه، موجد رقابتهاي نظامي و سياسي مي شد که نتيجه آن حتي امحاي قدرت تواناترين حاکمان بود. حاکم جديد مي بايست سرمايه سياسي ارزشمندي را تنها براي تضمين جانشيني هزينه نمايد. بدين ترتيب بعد از مرگ عضدالدوله، قدرت آل بويه سريعاً افول نمود. سلسله هاي اسلامي عموماً تنها صد يا دويست سال دوام مي آوردند؛ (4) دليلي آن را ابن خلدون مطرح مي سازد. براي کسب جانشيني در درون طائفه صاحب سلسله، لازم بود يک بار ديگر نشان دهيد خدا با شماست. اين بدان معني بود که نياز به حمايت از طريق تلفيق موفقيت نظامي با نام نيک وجود داشت.
سلطان و طائفه حاکم (اعم از سني، اسماعيلي و امامي)، بر تبليغات شاه پرستانه مشترکي اتکا داشتند. طائفه صاحب سلسله با توسل به همه ابزارهاي موجود در فرهنگ مردمي، جوياي مشروعيت بود. مطالب زيادي درباره نياکان و دودمان با استفاده از منابع قبيله اي، اسلامي و شاهان ايراني ساخته مي شد. استفاده از انديشه هاي مشخصاً اسلامي تا حدودي به وابستگي هاي سلسله بستگي داشت. حاکم سني، به جاي ادعاي آنکه شخصاً رهبري ديندار است، در طلب تأييد از سلسله عباسي بود. تشريفات همراه از نظر نمادگرايي و تجليل متقابل، غني بود. سامانيان، که از بخارا بر مناطق کوهستاني شرق ايران و حوزه آمودريا حکومت مي کردند (999- 874)، به عنوان «امير» (5) قانع بودند. محمود غزنوي، خود را «يمين الدوله» (6) خواند، که اشاره آن به عباسيان بود؛ محمود گزارشهاي مفصلي از جهاد با هندوان، و گنجهاي گرانبها و بتهاي غارت شده آنان، براي خليفه فرستاد. او که بازوي سکولار تسنن در شرق بود، سالها به عنوان نمونه يک حاکم مسلمان مورد ستايش بود.
اين وضعيت موجب شکل گيري تدريجي تمايزي ميان دولت و دين گرديد. به گفته يکي از دبيران ايراني دستگاه غزنويان، دو قدرت مذکور، منفک و متکامل بودند: «خداوند متعال قدرتي را به پيامبران و قدرت ديگر را به شاهان عنايت فرموده، و تسليم در برابر اين دو قدرت و پذيرش راه راست را که خداوند تعيين نموده، بر مردم فرض ساخته است.» اين موضع به اظهارات پاپ گلاسيوس اول (Gelasius I)، در اواخر قرن پنجم، نزديک و به اظهارات بعدي در حوزه مسيحيت لاتين شبيه بود.
عضدالدوله که شيعه بود، مي خواست به رعاياي خود نشان دهد از حمايت اکثريت سني برخوردار است؛ بدين منظور در طلب رابطه اي خاص با خلافت عباسي برآمد. پس از ورود به بغداد (977م)، از سوي خليفه به حکومت منصوب گرديد؛ اما ميان حکومت که به عضدالدوله داده شد و دين تمايزي قائل شد: خليفه اعلام داشت: «از انتقال امور حکومت رعايا در شرق و غرب زمين به شما، به استثناي مايملک، ثروت و قصر خصوصي خود، خوشوقتم!»
ميراث ايران پيش از اسلام زبان و تصويري فراهم آورد که به وسيله آن فرماندهان مسلمان که در عين حال رئيس قبيله خود نيز بودند، مي توانستند ارتقاي خود را به پادشاهي مطلقه توجيه کنند. انديشه ملک بار ديگر مورد احترام قرار گرفت. به نوشته کتاب التاج، (7) فرمانروا مَلِک در جايگاهي ميان خدا و انسان قرار دارد؛ شيوه زندگي مردم عادي با شيوه زندگي فرمانروا متفاوت است: «رفاه مردم در تمکين و تسليم آنان است.» مولف کتاب با علاقه مندي مي کوشيد اهميت تشريفات درباري را به حامي محلي خود خاطر نشان سازد.
شخص سلطان و خصائل او کانون مشروعيت گرديد و از آن، به هر وسيله قابل تصور تجليل مي شد. سامانيان که خود را سلسله اي ايراني مي دانستند، در پذيرش فنون ديواني، زبان، رسوم و تشريفات ايراني عباسيان را پشت سر نهادند؛ اين بخشي از فرايند احياي کلي فرهنگ و اداب ايراني بود. غزنويان از سنتهاي حکومتي آنان اقتباس نمودند وخود به الگويي براي سلجوقيان تبديل شدند. غزنويان ابزار ايراني ديگري را براي اِعمال کنترل اجتماعي به وجود آوردند: «بريد»، که در عين حال يک سرويس پستي و اطلاعاتي بود. فرايند احياي حکومت ايراني در دوران آل بويه به اوج خود رسيد. عضدالدوله به رغم انزجار رعاياي خود، عنوان ايراني شاه شاهان يا شاهنشاه را اتخاذ نمود.
فردوسي و شاهان باستاني
ابن قتيبه و گروههاي اجتماعي
از اين زمان به بعد، مفهوم گروههاي اجتماعي (معمولاً چهار گروه و گاهي با بعض تغييرات در ترکيب آنها) در ادبيات جهان اسلام وسيعاً مقبول افتاد. اين، تعريف رايج از سازمان اجتماعي بود. برخلاف قياس ذاتي که نقشي مشابه در انديشه اروپايي ايفا نمود، اين تقسيم بندي لزوماً درجه بندي و طبقه بندي اجتماعي را تلويح نمي کند. به عبارت دقيق تر، نبايد اين نظر را باآرمان اسلامي برابري مسلمانان در برابر قانون مغاير بدانيم. اين تقسيمات مي تواند تنها اشاره اي به تقسيم کار در جامعه باشد؛ اما معمولاً مراتب اجتماعي از آن تلويح مي گرديد. کتاب التاج به شاه توصيه مي کرد از تماس با مردم عادي اجتناب ورزد؛ چه، شيوه آنان شيوه او نيست. تقسيم جامعه به «الخاصه» و «العامه» معمول شد، با اين تلويح که خواص مردمي برتر بودند. جامعه عثماني بر مبناي «عسکري» (8) و «رعايا» شکل گرفته بود؛ بدين ترتيب، تمايز ميان خواص و عوام به تقسيم کار ربط داده شده بود.
تلفيق انديشه هاي عربي- اسلامي و ايراني به وسيله ابن قتيبه (889- 828م) به اوج خود رسيد. نکته قابل ملاحظه آنکه ابن قتيبه خود سوابق درباري نداشت، بلکه از اهل سنت و ستايشگر ابن حنبل بود؛ کسي از او انتظار نداشت که براي ايجاد نوعي تلفيق، يا ابزار موافقت با انديشه هاي سلطنتي داراي منشأ غيراسلامي تلاش کند. ابن قتيبه قبل از عزيمت به بغداد و آغاز حيات ادبي درخشان خود، در مرو قاضي بود. او بيش از هر کس داستانهاي تاريخي و اخلاقي ايراني را به انديشه اسلامي وارد ساخت. اثر او با عنوان عيون الاخبار، آميزه ي وسيعي از گفته هاي اسلامي و ايراني بود، ترکيبي ميان تقواي اسلامي و فرهنگ درباري، و اين عمدي بود. او استفاده از فرهنگ هاي اخلاقي متفاوت را توجيه نمود: «تنها يک راه به سوي خدا وجود ندارد و آنچه خوب است، به نماز شب محدود نيست، بلکه راههاي بسياري به خداوند منتهي مي شود، و دروازه هاي خير کاملاً بازند. اگر چه اين کتاب در باب قرآن يا حديث نيست، اما راه منتهي به موضوعات داراي اهميت بسيار را نشان مي دهد، به سوي فضائل عالي راهنمايي مي کند، از فساد اخلاقي ممانعت و شر را طرد مي سازد.»
ابن قتيبه انديشه چهار گروه اجتماعي متمايز را که ترکيب و روابط آنها را زيرکانه تغيير داده بود، تکرار کرد: (1) علما که حاملان دين اند، (2) سپاهيان که حافظان اريکه قدرت اند، (3) نويسندگان که زينت مُلک اند، (4) کشاورزان که آبادگران زمين اند. اين تقسيم بندي بر طبيعت کارکردي طبقه بندي تأکيد داشت: هر گروه نقش خود را ايفا مي نمايد. کشاورزان اگرچه آخرين طبقه در توالي طبقات بودند، اما طبقه اي از آن خود يافتند. اهميت کشاورزي به رسميت شناخته شد: «با کشتگران به مهرباني رفتار کنيد؛ مادام که آنان فربه اند شما فربه مي مانيد!»
مفهوم باستاني ايراني ديگري که در اين زمان نخستين بار در ادبيات اسلامي ظاهر گشت، يعني «دايره قدر»، موجب تقويت اين ديدگاه کارکردي در قبال ساختار اجتماعي و سياسي شد: «بدون انسان، قانوني وجود ندارد و بدون مال، انسان بقايي نخواهد داشت و بدون کشت و زرع، مالي وجود نخواهد داشت، و بدون عدالت و حکومت خوب، کشت و زرعي وجود نخواهد داشت». ابن قتيبه نيز به گفتاري اشاره مي کند که مبين همين نکته است: «رابطه ميان اسلام، حاکم و مردم مانند رابطه ميان خيمه، تيرک، طناب و ميخ است. خيمه اسلام است، تيرک حاکم، طناب و ميخ مردم. سعادت... هر يک از اينها به سعادت ديگري متکي است.» اين هر دو گفته، اتکاي متقابل را تأکيد و رابطه متقابل آنها را توصيه مي کند.
در ارتباط با دولت، ابن قتيبه ناخواسته ناسازگاري فرهنگ ايراني و عربي را آشکار ساخت. او کلاً حکومت را شريک دين مي داند که يادآور اين مثل است که: «مِلک و دين همزادند؛ هيچيک از ديگري بي نياز نيست». حکومت جزء لازمي از نظم اجتماعي است: «در جايي که در آن اين پنج چيز وجود ندارد، اقامت مکن: حاکم قوي، قاضي عادل، بازار با ثبات، پزشک دانا، رودخانه جاري.» از سوي ديگر ابن قتيبه در ارتباط با کراهت پرهيزکارانه اهل حديث از حکومت، نقل کرد: «مردم طبيعتاً نسبت به حکومت بيزارترند؛ خدمت حکومتي، تعهدي خطرناک است که براي حفظ آبروي خود، بايد در صورت امکان از آن اجتناب کرد!»
بيشتر نصايح ابن قتيبه درباره چگونگي اداره امور رعايا بود. به رابطه حاکم- محکوم در عين حال از منظر عملي و اخلاقي مي نگرد، و کشورداري ايراني را با اخلاق اسلامي درهم مي آميزد: «محبت رعاياي خود را جلب کن، از مهرباني و نه از زور استفاده کن؛ مي تواني بر بدن آنان حکومت کني، اما تنها با محبت مي تواني به قلب آنان راه يابي. همان طور که ايرانيان گفتند: آن فرمانروايي امور را بهتر اداره مي کند که بدن رعاياي خود را از طريق قلبشان به اطاعت وادارد. فرمانروا بايد مانند يک خليفه خوب، با بيماران مسلمان ديدار کند، در خاک سپاري آنان حاضر باشد، در را مقابل آنان باز کند، و خود را به تدبير امور آنان مشغول سازد؛ زيرا او يکي از آنان است، جز آنکه خدا وظيفه شاق تري را برعهده او نهاده است.» از سوي ديگر، ابن قتيبه يک پند فارسي را به شکل حديث نقل مي کند: «بهترين مردمان را با محبت، مردم عادي را با آميزه اي از محبت و ترس، مردم دون را با ترس اداره کن.» اين نحوه در کنار هم قرار دادن کشورداري و تقوا شيوه خاص اندرزنامه ها گرديد.
بدين ترتيب فرهنگ سياسي جهان اسلام به تدريج نيمه ايراني مي شد. انديشه تقسيم بندي چهارگانه اجتماع مبتني بر اختلاف وظائف مردم، تا قرن نوزدهم رايج بود که به يک اندازه به وسيله انديشه هاي اروپايي و در نتيجه احياي اسلام مردود گرديد. بدين ترتيب نابرابري در کُنه فلسفه اجتماعي قرار داشت: گرايش به سلطنت موروثي، در عين حال قبيله گرايي و عقيده اسلامي را مردود ساخته بود. اين نمونه اي از وضعيتي بود که در آن مغلوب غالب را تحت کنترل خود درمي آورد.(9) انديشه طبقات ثابت اجتماعي در جامعه، انديشه اي جديد بود و با ديدگاه قرآني که کرامت انسان به درجه تقوا و علم اوست، و اعتقاد نوقبيله اي به تواناييهاي رزمي يا روحاني فرد، در تضاد بود؛ اما هيچيک از معلمان اخلاق، چيزي در مخالفت با آن نگفت!
تعليل آن احتمالاً اين است که ضرورتش را براي نظم اجتماعي و بنابراين صلح احساس مي کردند. تمايز ميان خواص و عوام تقريباً مشابه تمايز موجود در جامعه اروپا بود: ميان آنان که مي جنگيدند و آنان که کار مي کردند، يا رابطه اي فئودالي؛ طبقه بندي چهارگانه در عين حال سربازان و کشتکاران را در برمي گرفت. معادل يوناني- اروپايي اش، قياس ذاتي بود که در آن بخشهاي جداگانه جامعه صريحاً طبقه بندي شده بودند. مي توان استدلال نمود که اين نابرابري ذاتاً در شکل موجود فلاحتي توليد وجود داشت. سرباز زميندار به شاهي کوچک تبديل شده بود. دولتهايي که در حوزه امپراتوري سابق ايران جانشين عباسيان شدند، به انتقال سنت ايراني به دولتهاي اسلامي آينده کمک کردند. اين وضعيت، به تعيين نحوه نگرش مقامات دولتي و مردم عادي به اقتدار سياسي، و در همان حد، به نظام طبقاتي کمک کرد.
پي نوشت ها :
1- فاطميان از بربرها استفاده مي کردند.
2- مماليک بيشتر ترک بودند.
3- فاطميان، سپهسالاران و وزيران ارمني داشتند.
4- حکومت عثماني استثنا بود.
5- به معني فرمانده نظامي
6- به معني دست راست حکومت مقدر
7- اين کتاب احتمالاً در اواسط قرن نهم براي يکي از سلسله هاي محلي نوشته شد.
8- به معني سرباز، جنگجو
9- نمونه ديگر آن، وضعيت يونانيان و روميان است.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}